اثر احساس در نظام خلقت کمتر از عقل نیست. برخی از مشکلاتبا عقل حل میشود و بعضی با عاطفه، برخی از گرهها با عشق حل میشود نه با عقل، همچنان که عکس این جمله نیز درست است.
ذکر مثالی عقل و عشق را با یکدیگر مقایسه کرده و لزوم عشق را در برخی از امور زندگانی ثابت میکند.
کودکی را فرض کنید که تازه به راه افتاده و از این سو به آن سو جست و خیز
داشته و پیش روی پدر و مادر میدود و بازی میکند. آنان نیز هر یک به کار و زندگی خود مشغولاند که ناگهان میبینند فرزند دلبندشان دوان دوان به سوی استخر آب میدود، پدر باعقلش محاسبه میکند که ممکن است دنبال اسباب بازیاش میرود، ممکن است میخواهد دستش را به آب بزند و از این گونه احتمالات و اگر پاسخ همهی این احتمالات منفی باشد آن گاه میدود و کودک را بغل میکند. اما مادر در آن وقت تمام احتمالات و اگرها را کنار گذاشته و بدون کوچکترین تاملی میدود و بچه را میگیرد. او در آن لحظه به غیر از فرزندش اصلا به چیزی دیگری فکر نمیکند.
مادر اگر چه بعد از واقعه بفهمد که حق با شوهرش بوده و او بدون جهت عجله داشته اما باز هم در این گونه پیشآمدها این چنین قضاوت و رفتاری دارد.
و اگر خدای نکرده کودک در استخر بیفتد و پدر و مادر شنا بلد نباشند. پدر با خود میگوید اگر من هم بروم غرق میشوم و عقل میگوید یک تن غرق شود بهتر از این است که دو تن از بین بروند. ولی مادر هر چند پابرهنه به سوی فرزندش میدود و خود را به آب میزند و فکر میکند یا بچه را نجات داده و یا خودش هم خفه میشود و در هر دو صورت جان دادن بچه را نمیبیند. مرد همواره در بند عقل و حساب است و زن مقهور عشق و احساس.
آری:
عشق را با پنج و با شش کار نیست
مقصد او جز که جذب یار نیست
ترس و مویی نیست اندر پیش عشق
جمله قربانند اندر کیش عشق